محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

سرزمين پدري!

ورود به سرزمين پدري با ديدارهايي پر احساس با مامان بزرگ و بابايزرگ و عموها و عمه هاي خودم و بابايي همراه بود! مثلا اول تو يه فاصله دوري از هم به هم نگاه ميكرديم، بعد با سرعت ميدويديم و همديگه رو بغل ميكرديم! مثل اين سريالهاي آبكي خودمون! اما شرح وقايع اتفاقيه، اول خستگي سفر رو با يه خواب حسابي جبران كردم.     حتي در سفر و در استراحت هم مطالعه را ترك نكردم و لحظه اي را به بطالت نگذروندم!     ارزيابي عملكرد ماماني و بابايي در چندماهه گذشته با استفاده از اين ترازو انجام شد كه البته مورد تاييد قرار گرفت، بگو ماشالله!   (حالا عددش مهم نيست!) يكي از ژنهاي نهفته كه تو بغل عمو فعال شد!...
1 بهمن 1390

شروع سفر!

يه روز آفتابي زمستوني سفرمون شروع شد. سفر طولاني بود و منم تو ماشين براي خودم مشغول انجام يكسري آزمايشات علمي مخفيانه-محرمانه بودم! هرچي به بابايي ميگفتم بابا جون رانندگي طولاني مدت خوب نيست گوش نميداد، منم در زمان مناسب يه كارهايي ميكردم كه بابايي مجبور به توقف اضطراري و استراحت ميشد! تو ماشينم صفايي داره اين كارا! ببخشيد اون كارا!! ساعت 9 شب رسيديم به سرزمين پدري شهر اراك! مامان بزرگ از شوق ديدن من كلا بابايي را فراموش كرده بود و ... ...
1 بهمن 1390

بازگشت از سفر!

سلام به همه! ما رفتيم و اومديم! يه سفر دوهفته اي به سرزمين پدري و مادري، جاي شما خالي، سفر خوبي بود و ملالي نبود جز دوري دوستاي گلم! تو اين سفر حسابي با خانواده و فاميل بابايي و ماماني آشنا شدم، من كه از يك ماهگي تا حالا فاميل را نديده بودم و ازشون دور بودم تازه فهميدم كه چقدر منو دوست دارن، اينقدر كه ماماني و بابايي دارن بهم حسودي ميكنن! بابايي ميگه قبلا تو فاميل كلي ما رو تحويل ميگرفتن ولي الان خونه هركي ميريم محيا رو ميگيرن و ميرن! كسي ديگه سراغ ما رو نميگيره! منم كه ميديدم اينقده مورد توجه همه هستم، تو اين دوهفته كلي استعدادهام شكوفا شد و كارهاي خارق العاده اي رو شروع كردم! بابايي ميگه اينها ژنهاي نهفته اي بودن كه به محض ور...
1 بهمن 1390

مادر انار ندارد!

مادر انار داشت،                      انار خيلي شيرين بود،                                                انار مادر سوخت،                                                   ...
1 بهمن 1390